محل تبلیغات شما

روزگار غریبی است نازنین
آن که بر در میکوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
* * *

مغزم داره میترکه. هزار جور فکر مختلف هر لحظه به کله ام حمله میکنن. شاید دیده باشی گاهی خودت هم به خودت حمله میکنی. میشه حال این روزهای من. "هیشکی نبود ببینه مرد کوه درده . کوه غم . کوه شکست" ولی من باید از خودم بپرسم: کوه درد! چقد کوهی؟ چقد میتونی واستی و خم نشی! چقد رو راستی؟ اصلا چه کارایی کردی که به خودت میگی کوه؟

* * *

چه سود از این سکوت و آه از این صبوری

 

پ.ن. اصلا آشفتگی ذهنم از وصل کردن این همه متن بی ربط به هم قشنگ مشخصه

آدما عادت می‌کنن

دنیای عجیب خیال من

نمانده در دلم دگر توان دوری

کوه ,چقد ,خودت ,هم ,اصلا ,* ,از این ,به خودت ,کارایی کردی ,کردی که ,چه کارایی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزشگاه برنامه نويسی وبلاگ روانشناسی ناحیه یک ری